
انقلاب اسلامی بهعنوان یک انقلاب بزرگ؛ تغییر فراگیر از مسیر هیج کس شدن، کسی بودن و همه کس شدن00 نظر

حجتالاسلام سعیدرضا عاملی
انقلاب اسلامي ايران که ريشه در پيوندهاي تاريخي طولاني به گسترهي کل تاريخ اسلام دارد، طي يک دوره پانزده ساله پر فراز و نشيب يعني از خرداد 1342 تا بهمن 1357 تحت رهبري الهي و حکيمانه امام خميني، موفق به تغيير نظام سياسي شاهنشاهي شد. پيروز انقلاب به معناي فراگير شدن ارزشهاي انقلاب اسلامي در قلمروهاي مهم نظام حکمراني، ساختارهاي سياسي و اجتماعي، نظام هاي اقتصادي و از همه مهمتر فرهنگي اجتماعي نبوده و همچنان انقلاب در شرايط تکوين و تکامل است. انقلاب اسلامي از آغاز با خطر آفرينيها، دشمنيها و مقابلههاي جدي گروهها و جريانات سياسي مخالف انقلاب مواجه بوده و هست. درک ماهيت انقلاب اسلامي مستلزم درک آن در بستر مدلي است که انقلاب را در مسير و بستر فشار و کشش و عوامل حمايتکننده و برانداز، دوستيها و دشمنيهاي داخلي و خارجي است. شناخت منابع نخبگاني و مردمي انقلاب و حرکت انقلاب از کار سخت دوران انقلاب و جنگ به سمت کار آسان، زندگي در فضاي مقاومت و زندگي در فضاي ليرال بر چگونگي تحليل ماهيت انقلاب از آغاز تا کنون اثر گذار است. ظهور صنعت فراگير ارتباطات و دو فضايي شدن جهان نيز بستر حرکت را تغيير داده و باز خواني جديد از چگونگي جامعه را رقم زده است.
انقلابهاي جهان از نظر ماهيت، الگو، ظرفيت و پايداري از تيپهاي متفاوتي برخوردارند. شايد بتوان چهار گروه از انقلابها را از هم متمايز نمود، 1) انقلابهاي بخشي که منجر به تغييرات بزرگي در يکي از حوزه مهم مثل انقلاب در حوزه صنعت، کشاورزي يا خدمت که منجر به تغييرات اساسي در ظرفيتها؛ الگوها، فرايندها و حتي منابع انساني ميشود. 2) انقلاب در حوزهي علم و دانش که منجر به يک تغيير پارادايم در زبان علم ميشود مثل تحولات بزرگ منجر به ظهور علوم تجربي و اثباتي يا تحولات منتهي به ظهور دانش يکپارچه يا انقلاب متاخري که از مسير شبيهسازي هستي و پيوند خوردن بيولوژي با هستيشناسي و شکلگيري روشهاي جديد اثبات قضايا و يافتههاي علمي حاصل شده است. 3) انقلابهاي سياسي که صرفا منتهي به تغيير دولت ميشود ولي تغيير در ساير نهادهاي اجتماعي صورت نمي گيرد مثل تحولات اجتماعي که تحت بيداري اسلامي يا بهار عربي صورت گرفت. 4) انقلابهاي بزرگ: گروه چهارم را ميتوان تحت عنوان انقلاب بزرگ ، انقلاب گسترده و انقلاب فراگير بيان نمود که شامل انقلابهايي است که وضعيت قبل و بعد از انقلاب بسيار متفاوت است و علائم تغيير بزرگ و تغيير فراگير در نگرشها؛ نهادهاي اجتماعي و روابط انساني و حتي تغيير در نهادهاي مهم علم و دانش در آن ديده مي شود.
انقلاب اسلامي ايران را ميتوان از جمله نوادر انقلابهاي بزرگ جهان دانست که تغييرات آن بعد از انقلاب گسترده و وسيع بوده و در تحقق و پيروزي و استمرار آن نقش اکثريت مردم محوري و تعيينکننده بوده است. انقلاب اسلامي ايران با داشتن خصوصيات يک انقلاب بزرگ از گسترده گي بزرگ و تغييرات فراگير اجتماعي برخوردار بوده و منجر به تغيير همه کارگزاران کليدي نظام سياسي، تغيير در ماهيت نظام سياسي و انتقال از نظام شاهنشاهي به جمهوري اسلامي مبتني بر نظام مردم سالاري ديني که همهي ارکان نظام سياسي بر اساس انتخابات مردمي تعيين ميشدند و تغيير در نهادهاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي و بهرهمندي از خلاقيتهاي نهادي شد. انقلاب فرهنگي، آغاز مهمي براي تغييرات اساسي در آموزش و پرورش و دانشگاه و مدلهاي ارتباط فرهنگ با مسير و سبک زندگي شد. انقلاب اسلامي يک انقلاب بزرگ بود، چون هم در داخل و هم در جهان پيرامون تغيير ايجاد کرد و منجر به تغيير مسير و شکل گيري پارادايم سياسي جديد يعني استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي شد و بهدنبال آن شاهد شکلگيري انقلابهاي ديگر در جهان بوديم.
اما سئوال اينجاست که انقلاب اسلامي را با چه مدلي ميتوان فهم کرد و با چه مدل تحليلي فرهنگي- اجتماعي ميتوان انقلاب اسلامي ايران را تصوير کرد که ناظر بر چگونگي آغاز و رشد و پايداري از يک سوي و از سوي ديگر فهم عامل يا عوامل آسيب رسان به انقلاب اسلامي که موجب افول ارزشها و ناپداري انقلاب اسلامي است؛ باشد.
انقلاب اسلامي ايران محصول شش فرآيند اساسي بود که با عنايت الهي به پيروزي رسيده و ظرفيتهاي لازم براي پايداري و يا چالشهاي جدي براي افول را در پي داشته است. سه فرايند مهم عبارتند از 1) هيچکسسازي يا هيچسازي اسلام و مسلمانان توسط طاغوت خارجي و داخلي و استکبار در مقابل تفکر لا اله الا الله ، 2) شکلگيري حس تنهايي و توجه به خداي متعال و رشد و فراگير شدن توحيدگرايي در جامعه اسلامي ايران، 3) بهوجود آمدن احساس کسي بودن براي ايرانيان و همچنين شکلگيري احساس کسي بودن مسلماني در پيوند با اسلام و مسلمانان، 4) تقويت اعتماد به نفس فردي و اجتماعي در ميان آحاد مردم ايران که در شکلگيري اين حس رهبري امام خميني اعلي الله مقامه الشريف و در ادامهي آن رهبري حکميانه و الهي آيه الله خامنهاي نقش کليدي و محوري در توجه به توحيد؛ توجه به اسلام و تقويت حس اعتماد به نفس، نقش کليدي و محوري داشتند. 5) در پرتو چنين شناخت و تربيتي همهکس شدن اسلام و مسلمانان شکل گرفت که موجب 6) امحاء عصبيتهاي قومي و گروهي و تقويت پيوندگرايي ملي و بينالمللي شد و در واقع نوعي هيچکس شدن من و ما و همه کس شدن خدا و توحيد يا تحقق لا اله الا الله و درک اين معنا که قدرت و قوت متعلق به خداي سبحان است و به ميزاني که انسان بتواند خود و خواستههاي نفساني را کنار بگذارد به همان ميزان امکان معرفت و شناخت الهي برايش حاصل ميشود و به قول ابن عربي مصداق ان لم تکن، تراه مي شود.
پيامد بزرگ اين مسير يک انقلاب بزرگ با تغييرات بزرگ بوده است که پايداري آن منوط به قرار گرفتن در جايگاه تواضع و هيچکس شدن و افول آن در نگاه سلطهآميز به جامعه و به نوعي همه چيز شدن حکومت و حاکميت و تبديل شدن آن به يک روحيه طاغوتي و غير اسلامي و غير انقلابي است. در واقع هيچچيز سازي از اسلام توسط نظام سلطنتي و هيجکس سازي از مسلمانان ايراني بود که موجب تهييج ايرانيان با همه گرايشهاي فکري، نظري و سياسي شد. آغاز حرکت انقلابي باکسي بودن در پرتو اسلامخواهي، عدالتخواهي و خودباوري بود و با تحول بزرگ و انقلاب بزرگ نداي بزرگي طنينافکن شد که آنرا تبديل به همهکس شدن اسلام و مسلمانان نمود. از همين زاويه بود که کساني که خود را حاکم جهان فرض ميکردند و به نوعي همهکس بودن براي همهي جهان برايشان يک دکترين و ارزش مهم جهاني تلقي ميشد، با ندا و صدايي مواجه شدند که به نوعي همهکس بودنشان را دچار چالش کرد و کسي بودنهاي فراگير را در همهي جهان بهوجود آورد.
از سوي ديگر، خداباوري، توسعه دسترسي به ديگران، را در يک فرايند زماني کوتاه اسلامخواهي و عدالتخواهي تبديل به مطالبه جهاني نمود. از همين منظر خطر و چالش بزرگ براي انقلاب اسلامي مرز نگذاشتن بين حق-ارزشهاي الهي و انقلابي و همهکسسازي خود است. بايد ضمن حقطلبي، تواضع هيچکس بودن را از دست نداد که به ميزاني که به سمت همهکسسازي خود و دور شدن از خدا قدم برداريم به همان ميزان خود را بيشتر در معرض افول قرار دادهايم. از آن سو به ميزاني که دشمنان انقلاب و نظام سلطه بيشتر در مسير ظلم و همهکسسازي از خود قدم بردارند به همان ميزان جريانهاي انقلابي و الهي در جهان بيشتر بروز پيدا خواهد کرد و نظام سلطه بيشتر در معرض فروپاشي قرار خواهد گرفت. لذا با بهرهگيري از هستيشناسي و انسانشناسي الهي، انقلاب اسلامي در يک سير دائمي فهم فقر انساني و شکوهالهي و رسيدن به مقام معرفت و ستايش الهي بايد قرار بگيرد. در رويکرد همکسشدن، خطر جاي خدا نشستن، وجود دارد و قرارگرفتن در آن جايگاه خطرناک است که فاصلهها و تنهائيهاي جديد شروع ميشود و افراد حس با هم بودگي و براي خدا بودگي را از دست ميدهند.
تجربه مسيحيت و نوع مواجهم طلق گرايانه کليسا با سياست و جامعه؛ تجربه مهمي است که به خوبي نشان ميدهد عامل جدايي دين از سياست و نهادهاي مهم اجتماعي، نوع مواجهه روحانيت کليسائي با دين و جامعه بوده است. قطع نظر از محتواي پيام دين و نقصهايي که در تفکر ديني مسيحيت وجود دارد؛ توجه به اين امر مهم است که از يک سو فرهنگ لائيک و ضد خدا و از سوي ديگر فرهنگ مطلقگرايي و سلطهآميز نهادهاي ديني منشاء توسعه سکولاريزم در غرب بوده است که آميختگي دين به سياست و قدرت، قابليت بروز و توسعه اين آفت را در پي دارد که بايد در مسير رشد و پايداري انقلاب اسلامي به اين امر توجه کرد. لذا در مدل تحليلي فرهنگي-اجتماعي انقلاب اسلامي تلاش شده است مسير رهيدن از طاغوت و اثرگذاري انقلاب اسلامي از يک سو و تبديل شدن آن به طاغوت جديد را بهعنوان يک نوع آسيبشناسي انقلاب اسلامي مورد توجه قرار گرفته است.
در طول مسير انقلاب از شکلگيري تا استمرار و استقرار، همواره دو عامل مهم البته نه در يک وزن و سطح، موجب فشار و تخريب انقلاب اسلامي شدهاند و بهعنوان عامل فشار و کشش گروهي از جامعه را از مسير انقلاب خارج کردهاند. عامل اول که احاطه بر اين مسير دارد، دشمنيهاي نظام طاغوت بوده که قبل از پيروزي انقلاب در نظام شاهنشاهي و حاميان درجه يک آن يعني آمريکا و صهيونيزم جهاني مصداق پيدا ميکند و عامل دوم دوستيها جاهلانه از جنس بقول مولانا جلا الدين رومي دوستيهاي خاله خرسه، موجب عصبيتها، تندروي ها، مطلقگراييها و روشها ناپسند پيادهسازي اسلام و دفاع از اسلام در جامعه شده است که سياستهاي ما در مواجهه با خصوصا آسيب هاي و ناهنجاريهاي اجتماعي را گرفتار اعوجاج نموده است.
پیام بگذارید