
ضرورت ایجاد تمدن نوین اسلامی00 نظر

عباسعلی ابوئی
درباره تمدن، تعریفها و برداشتهای مختلفی صورت گرفته است؛ ابن خلدون تمدن را مترادف اجتماع انسان، ویل دورانت تمدن را نظمی اجتماعی، هانتینگتون آن را یک موجودیت فرهنگی و هرسکویتس تمدن را مجموعه دانشها، هنرها، فنون، آداب و تاسیسات نهادهای اجتماعی میداند که در پرتو ابداعات و اختراعات و فعالیتهای افراد در طی قرون و اعصار گذشته توسعه و تکامل یافتهاند.
در ابتدا قصد دارم تمدن غرب را به صورت دقیق بررسی کنم؛ اصولا غرب به حوزه وسیعی از تعاملات و تناسبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و... اطلاق میشود كه با درك جدید از آدم و عالم و مبدأ و معاد پدید آمده است. در واقع تمدن غرب، تمدنی است كه بر پایه انسانمحوری و فراموشی خدا شكل گرفته است.
این تمدن ارکانی دارد که در ادامه بدان اشاره میکنم؛ رکن اول «سكولاریسم» است. با مطالعه تاریخ مغربزمین در مییابیم اگرچه در ابتدا سکولاریسم به جهت جدایی دین از سیاست مطرح شد، اما در یک فرآیند تاریخی و با مدیریتی ویژه، رفتهرفته همه روابط انسانی، سکولار و دنیوی شد و درنتیجه دست دین از دخالت در تنطیم این روابط کوتاه گردید. رکن دوم «کثرتگرایی دینی» است. مقصود از پلورالیسم دینی، دیدگاهی است که ادیان گوناگون را به رسمیت شناخته و همه آنها را معتبر میداند. از دیگر ارکان تمدن غرب «نسبیگرایی» است. نسبیتگرایان معتقدند همه معرفتهای ما تنها نسبت به شرایط ذهنی فرد یا گروه خاص معتبرند، نه نسبت به همه و بنابراین هیچ معرفت مطلقی كه برای همه بهطور یكسان معتبر باشد وجود ندارد. اما رکن «اومانیسم» واکنشی افراطی در مقابل استبداد کلیسایی بود که با تاکید بر انحطاط حقیقت انسانی و آلودهبودن فطرت ذاتی بشر عملا تاثیر اراده انسانی در سرنوشت خود را منتفی دانسته بود.
رکن نهایی تمدن غرب ناظر به «عقلانیت خودبنیاد و علمگرایی» است. اومانیسم و سکولاریسم به غرب آموخته بود که راه رهایی و کامیابی انسان را تنها باید در خود انسان جستوجو کرد. یعنی انسان با عقل و تجربه میتواند به همه آرزوها و آمال خود دست یابد. از این رو، روح اومانیستی دوران جدید ابتدا خود را در هیأت «عقل مدرن» نشان داد و همین عقل مستقل و خودبنیاد، مبنای شكلگیری تمدن مغربزمین با تمام گرایشهای گوناگون درون آن گردید.
تمدن غرب، سوای پیشرفتهایی که در حوزههای مختلف دارد و ثمره آن در همهجا قابل مشاهده است، در درون خود دچار چالشهای فزایندهای است. برخی از بحرانهایی را که تمدن غرب با آن دستوپنجه نرم میکند میتوان بهصورت زیر بیان کرد:
· بحران اخلاقی: توین بی میگوید: «تمدنی که پایه و شالوده روحانی خود را از دست بدهد از هم خواهد پاشید و مانند اتمی است که هسته مرکزی خود را از دست داده باشد».
· تجملخواهی: نفوذ تجملخواهی از جنبه فردی فراتر رفته با گسترش در جامعه باعث به وجود آمدن یک معضل اجتماعی بهصورت یک مسابقه مهارنشدنی بین خانوادهها میشود.
· تقدسزدایی: دیدگاهی که در مدرنیسم پدید آمده جنبه تقدس طبیعت را تا حد بسیاری از بین برده است.
· از بین رفتن كرامت انسانی: در این تمدن، افراد با هویتی خاص در راستای توسعه و تکامل جامعه تربیت میشوند.
· فقر و گرسنگی: تولید ثروت نه تنها نتوانسته باعث فقرزدایی گردد بلکه تنها موجب افزایش ثروت ثروتمندان شده است بهگونهای که بیش از نیمی از ثروت جهان در دست چند صد نفر افراد محدود است.
· گسترش سبك زندگی غلط: فرهنگ غرب با رواج مصرفگرایی، فردگرایی، لذتطلبی مفرط، مدگرایی و نسبیگرایی در تمام شئون انسانی سبك زندگی انسانها را بهشدت دچار آسیب كرده است.
· نگاه غیر انسانی به زن: در تمدن غربی به بهانه دفاع از حقوق زن جنبش فمینیسم مطرح شده است که خود این جنبش، پیامدهای جبرانناپذیری به همراه داشته است.
· ناكارآمدی در پاسخ به نیازهای فطری بشر: از جمله مهمترین نیاز فطری بشر، نیاز به پرستش و گرایش او به كمال مطلق است كه در تمدن غرب نادیده گرفته شده است.
· مشكلات روحی- روانی و جنسی: عصر نوگرایی با گریز از دین و معنویت و نیز جدایی دین از زندگی و سیاست آغاز شد و پس از طی چندین سده ثابت شد که در مبارزه با مشکلات روحی و جنسی، مدرنیسم نمیتواند جایگزین مناسبی برای دین و گرایش معنوی باشد.
· نظام آموزشی منحط: جهان غرب در صدد جهانیسازی تفكر خود است و برای این منظور بر مهمترین نهاد فرهنگی هر جامعه یعنی نهاد آموزش و پرورش، تامل و برنامهریزی نموده تا از این طریق فرهنگ خود را به نوجوانان منتقل كند.
· ممانعت از تحقق آرمانهای دینی: بیشك تحقق هر آرمانی در سطح كلان، نیازمند تشكیل تمدنی همسو با آن است. سیطره گسترده تمدن غرب از جهت گستره جغرافیایی و از حیث فراگیری رسانهای بیشك یكی از مهمترین موانع تحقق آرمانهای دینی است.
نظرات ( 0 )