
میل به جاودانگی00 نظر
.jpg)
فارغ از اینکه به چه چیزی معتقد باشیم و چه چیزی را نکوهش کنیم، این پرسش همیشه مطرح است که برای چه تلاش میکنیم. چه چیزی را میخواهیم در این دنیا بهدست آوریم. اگر این پرسش را از یک کشاورز بپرسیم که چرا این همه مرارت را برای کارت تحمل میکنی شاید جوابش این باشد که میخواهم آذوغهی خانواده را تامین کنم. کار میکنم تا بچههایم به مدرسه بروند درس بخوانند و زندگی بهتری داشته باشند. این پرسش ممکن است از سوی یک پزشک متخصص جواب دیگری داشته باشد. و مثلا بشنویم که از اینکه بیمارم را نجات می دهم احساس خوشحالی و نشاط میکنم و یا یک تاجر جوابی متفاوت برای این سوال داشته باشد. ما هیچگاه مطمئن نخواهیم شد که یک سیاستمدار به این سوال ما پاسخ روشنی بدهد یا نه. اما فیلسوفان و علمای اجتماع که در اینباره تحقیق میکنند به اتفاق میگویند نهایت زندگی رسیدن به شادمانی است. آنها ممکن است در تعریف شادمانی با هم اختلاف نظر داشته باشند.فی المثل ابن سینا میگوید برترین شادمان از چیزی همانا نخستین خدای است که به خود شادمان است. زیرا شدیدترین ادراک را به چیزی دارد که دارای شدیدترین کمال است، چیزی که دور از طبیعت و امکان و عدم است. عشق حقیقی همان شادمانی ناشی از تصور یک ذات است، شوق نیز جنبشی به سوی تکمیل این شادمانیست...» سهروردی نیز در این باب به ابنسینا اقتدا دارد و تصریح دارد که برای رسیدن به شهر عشق باید از خرد که موکل اوست مدد جست وپای در وادی عشق نهاد. این ماجرای ورود به شهر شادمانی آنچنان است که از شرق تا غرب تفکر گسترده است. فیالمثل اگر به یونان باستان نیز سری بزنیم افلاطون در کتاب ضیافت از قول فایدروس عشق را از جمله یکی از خدایان میشمارد که بواسطه آن نیکی و شادی حاصل میشود. و باز در همین کتاب از قول سقراط میخوانیم:
- عشق میل است چون همیشه به همراه چیزی میآید که شخص آنرا ندارد مثل عشق به زیبایی، عشق به دانش و..
- آن چیزی که عشق آن را طلب میکند فاقد آن است و سعی در تصاحب آن دارد.
- آن چیزی که عشق آن را طلب میکند حتماً خوب است چون باعث نیکبختی میشود.
- هیچکس چیز خوبی را بطور موقت طلب نمیکند و میخواهد برای همیشه مالک آن باشد.
- میل به داشتن چیزی برای همیشه، چیزی نیست جز میل به جاودانگی.
- «جاودانگی نسبی» با خلق اثر حاصل میشود. خلق اثر میتواند تولید مثل یا فرزند باشد و یا خلق یک اثر ماندگار ادبی یا هنری.
- خلق اثر یا خلاقیت در شرایطی میسر است که زمینه و محیط آن فراهم باشد که زیبایی لازمه آن است.
- بنابراین عشق و زیبایی در این نقطه به هم میرسند و باعث جاودانگی میشوند.
واین بدان معناست که سقراط عشق و شادمانی را جدای از جاودانگی و پیوستن بدان نمیداند.
اسپینوزا هم همانند بسیاری دیگر از فیلسوفان خدااندیش هدف نهایی انسان خردمند و بالاترین سعادت او را رسیدن به این عشق میداند و میگوید: شناخت خدا و عشق به او مایه آزادی و سعادت و مقدمه فضایل است و تنها عاملی است که انسانها را به یکدیگر می پیوندد. بقای روح به این علت است که روح حقیقت انسان است و حقایق موجودات همه در علم خدا هستند و علم خدا ابدی است؛ پس ارواح هم در علم خدا ابدی هستند. به عبارت دیگر، همه ارواح اجزاء خدا هستند و خدا ابدی است؛ پس ارواح هم ابدی هستند. با نابودی جسم، قسمتی از روح انسان باقی و جاودان می ماند. این قسمت ابدی، همان قسمتی است که چیزها را از چشم انداز ابدیت درک می کند و هرچه کوشش برای این گونه درک چیزها بیشتر باشد، قدرت عقل افزایش یافته و جنبه باقی روح بیشتر می شود. در نتیجه بیشتر در ذات خدا شریک می شود. از این رو عشق عقلانی به خدا مایه زندگی ابدی و پانهادن به قلمروی شادمانی است. هدف نهایی انسان خردمند و بالاترین سعادت او، دیدن جهان به آن گونه است که خدا آن را «از چشم انداز ابدیت» می بیند.
این ماجرا در نگاه نیچه آن مومن کافر دماغ در کتاب چنین گفت زرتشت چنین است: «بشنوکه شب تار چه می گوید:
(خفته بودم- واکنون از رویایی عمیق بیدار شده ام:دنیا عمیق است.زیرا عمیق تر از روز فکر می کند.
رنج شما زیاد است - اما شادی از رنج قلب شما عمیق تر است.
رنج می گوید:بگذر- وبا این وصف شادی ملازم با ابدیت است- زیرا عمیقانه ابدیت را می طلبد.)
این است سرودی که زرتشت خواند!
و نیز اگر بخواهیم این سوال را از بودا و کنفوسیوس و دیگر متفکران شرق دور بپرسیم پاسخهایی متفاوت میشنویم. چنانکه در تفکر بودایی راه رسیدن به شادمانی از سنگلاخ گذر رنجهاست. بودا شادی را هدف زندگی معرفی می کند.
تعالیم بودایی بر چهار حقیقت شریف استوار است که اساس این آیین عرفانی را تشکیل می دهد.
1.در هر جای دنیا رنج وجود دارد.
2.رنج را می توان به زنجیره علت های دوازده گانه باز گرداند
3.توقف رنج امکان پذیر است و زنجیره علیت را می توان نابود ساخت (نیروانا)
4.راههای هشتگانه ی مشخص برای از بین بردن رنج وجود دارد.
وجه تشابه تمامی این جملات حکیمانه که هر یک بازتابدهندهی بخشی از حقیقتند و میتواند از سوی انسان خردمند مورد سنجش قرار گیرد مسئلهی ابدیت است. به طوریکه به نظر میرسد جاری شدن در رودخانهی ابدیت میتواند ما را به شادمانی برساند. اما نگاههایی وجود دارد که بسیار کاربردیتر شادمانی را نصیب انسان میکند. یکی از ازین راهها را شیخ اجل سعدی معرفی میکند. آنجا که میفرماید:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را را نماند قرار
در این تفکر سعدی ضمن آنکه به شکل زیبایی به مسئلهی وحدت و وحدانیت تاکید میشود راه رسیدن به شادمانی را در تکثیر این وحدت میداند و کمک به خلق را راه رسیدن معرفی میکند این سخن زیبای سعدی که مثل بسیاری از سخنان دیگرش ریشه در تعالیم اسلام ناب برگرفته از قران و حدیث دارد به شکل فوقالعادهای در کلام حضرت مولیالموحدین حضرت علی(ع) جلوه گر است. آنجا که به کمیل شاگرد خاصش توصیه میکند«کمیل! کسان خود را بگو تا پسین روز پی ورزیدن بزرگیها شوند و فرا گیرد، هیچ کس دلی را شاد نکند جز آنکه خدا از آن شادمانی برای وی لطفی آفریند؛ و چون بدو مصیبتی رسد آن لطف همانند آبی که سرازیر شود روی به وی نهد، تا آن مصیبت را از او دور گرداند چنانکه شتر غریبه را از چراگاه دور سازند.
زیبایی این سخنان حدی ندارد. به راستی چه زیباست خلقتی که میتوان مسبب آن شد با شاد کردن دل دیگران از جنس لطف حضرت پروردگار. خلقتی همانند آب روان که آنگاه جاری میشود که مصیبتها را بزداید و از ما دور گرداند. پس بیایید در این عید با شاد کردن دیگران رودخانهای از جنس آنچه حضرت مولا گفت بیافرینیم. من این جهان نهجالبلاغه را که در آن همه چیز زنده است را دوست دارم.
یا علی
نظرات ( 0 )