بازنگری اهداف و سیاستگذاریهای فرهنگی
بازنگری اهداف و سیاستگذاریهای فرهنگی
دکتر علی دژاکام سالهاست که در دانشگاه تدریس میکند. در نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها کار کرده و محل مشورت نهاد نمایندگی رهبری در امور دانشجویان خارج از کشور هم هست. او معتقد است سیاستهای فرهنگی کلان کشور نیاز به بازنگری دارد. عملکرد نهاد نمایندگی را هم بخشی از عملکرد فرهنگی کشور میداند که موفق نبوده است. با ایشان از کارکرد نهاد صحبت کردیم و این که بازنگری باید در چه حوزههایی باشد.
کارکرد نهاد نمایندگی به نظر شما چیست؟
دو سه چیز مد نظر تاسیس نهاد بوده است. تلاش برای این که دانشجویان ایرانی که خارج از کشور تحصیل میکنند، نسبت به وطن خودشان، ایران عرق داشته باشند، تعلقشان نسبت به نظام و انقلاب کمرنگ نشود و حتی اگر توانستند پررنگترش هم بکنند. یا با توجه به این که دانشجو در محیط و شرایط دیگری قرار میگیرد، دینداری و اخلاقش ممکن است مورد هجمه یا تغییر و تحول قرار بگیرد.
هدف تاسیس دبیرخانه و نهاد نمایندگی این بود که در کنار انجمنهای اسلامی تلاش کنند در حفظ دینداری یا اخلاق دانشجوها. و این که نسبت به فرهنگ ایرانی علقهشان را از دست ندهند. حتی اگر توانستند برای فرهنگ ایرانی مُبلغ هم باشند.
موفقیت در این اهداف را چه طور ارزیابی میکنید؟
این که چقدر موفق بودهاند را من نمیتوانم دقیق بگویم. چون باید اطلاعاتی داشته باشیم که موجود نیست. این که میزان تغییرات اهداف و شاخصههایی که گفته شد در دانشجویان خارج از کشور چه تغییراتی داشته و نهاد نمایندگی چه سهمی در این تغییرات داشته نیاز به اطلاعاتی دارد که در دسترس ما نیست.
اما اگر به طور کلی مجموع عملکرد نمایندگی را در سه دهه گذشته بخواهم ارزیابی کنم باید بگویم که موفق نبوده. شاهد آن وضعیت انجمنهای اسلامی و فضای دانشجویان خارج از کشور در جریانات چند ماه اخیر است. ما فعالیتی از این مجموعهها ندیدیم. میتوانیم بگوییم فشار و هجمه طرف مقابل آنقدر زیاده بود که نمیتوانسته کنشی اتفاق بیفتد، یا این طرف آنقدر ضعیف بوده نمیتوانسته هیچ واکنشی نشان بدهد. هر دو طرف را باید دید و من فکر میکنم این یعنی نهاد نمایندگی در طول دوره فعالیتش در دهههای گذشته موفق نبوده است.
شما میفرمایید این ساختار به هدف سازماندهی نرسیده است. این که انجمنهای اسلامی توان این را داشته باشند که پرچمدار فرهنگ ایران و انقلاب باشند. حالا ممکن است بگوییم در هدف حفظ خودشان و حفظ اعتقادات شخصی و … موفق بوده است.
اگر میخواهید این موضوع را بررسی کنید باید ببینید جذب چه قدر بوده؟ چه قدر توانسته در نگهداشت و حفظ آدمها عمل کند و چه قدر آدمهای جدید توانسته یا آنها را ارتقا بدهد؟ این نیاز به اطلاعات دقیق دارد. اما وقایع اخیر نشان میدهد در هدف کلی موفق نبوده است.
سکوت این جریان یا از روی ترس بوده یا از روی تردید یا بی تفاوتی. اگر این طور باشد باید برگردیم و یک بازنگری بکنیم. من البته فکر می کنم که در مورد نهاد داخل کشور هم این چنین است. اتفاقات جدید در حقیقت مهمترین پیامش برای کل نظام به خصوص برای دستگاههای فرهنگی، یک بازنگری تام و تمام است. بازنگری نسبت به اهداف و سیاستگذاریها باید اتفاق بیفتد.
مصاحبه شوندههای ما در این ویژه نامه تقریبا همه متفق بودند که نهاد باید دایره مخاطبش را توسعه بدهد و فقط به انجمن اسلامی ها اکتفا نکند. آن نقش پدری را برای همه دانشجویان ایرانی خارج از کشور داشته باشد. در مورد نهاد داخل کشور هم همین حرف بسیار زده شده است. اصلا این هدف واقعی است؟ به این معنا که اصلا تمهیدات لازم برای تحققش وجود دارد؟ سیاستهای فرهنگی کشور ظرفیت رسیدن به این هدف را ممکن میکند؟
به نظر میرسد انتظار غلطی نیست. از نظر من هم شما در بحث فرهنگی خیلی نمیتوانید بگویید من مخاطب محدودی را میخواهم حفظشان بکنم و در بهترین صورت ارتقاشون بدهم. مخاطب شما در دنیای واقعی زندگی میکند و ارتباطات انسانی و اجتماعی دارد. همین ارتباطات دایره مخاطب شما را بدون این که بخواهید توسعه میدهد یا محدود میکند. بله اگر کار تشکیلاتی بکنید یا مثال همایشی داشته باشید آن بخش مشخص را دعوت میکنید. اما در حوزه فرهنگ، شما نمیتوانید خیلی تشکیلاتی به قضیه نگاه کنید. ناخودآگاه ارتباطات مخاطب شما را توسعه میدهد.
شما فرمودید وقایع اخیر نشان میدهد مسیر مسئلهای داشته و باید بازنگری صورت بگیرد. این بازنگری را در چه حوزههایی لازم میبینید؟
در بحث فرهنگی یکی از اشکالاتی که داریم این است که یک مخاطب مشخص را برای خودمان هدف قرار میدهیم. مثل این که میگوییم به دهک مشخصی از جامعه میخواهیم یارانه بدهیم. در حوزه فرهنگ ممکن نیست، فرهنگ سیال است و تسری پیدا میکند و محدود نمیماند. مثل آب جاری میشود. شما به این درخت آب میدهید اما به درخت دیگر هم میرسد. ما در سالهای گذشته، به اشتباه، یک بخش از جامعه را مخاطب قرار دادیم. بخشی از جامعه را رها کردیم.
یک بخش از جامعه شده مخاطب ما، حامی ما وتکیهگاه ما. با بخش دیگر جامعه در واقع کاری نداریم. اگرچه آبی به او هم رسیده و حالا تاثیر مثبت گرفته یا منفی گرفته. خیلی جاها تاثیر منفی گرفته چون مخاطب ما نبوده. در واقع کاملا با این اطلاعاتی که دادیم در تماس نبوده. یک دوگانگی هم برایش به وجود آمده. یک مساله این بخش از جامعه همین است که چرا ما را نمیبینید؟ در تجمیع این رفتار امروز دو فرهنگ میبینید. کاملا دو تا فرهنگ دارید. حتی در مورد همان بخش مخاطب هم سوال است که نتیجه چه بوده است؟ چون این دو گروه بالاخره با هم در ارتباط هستند و روی هم تاثیر میگذارند.
اگر بخواهیم در حوزه فرهنگ بازنگری بکنیم، باید این دیوارها را برداریم. این مخاطب خاص را برداریم. این دوگانگی منجر به این دو قطبی شده که امروز در جامعه میبینیم. مثال در صدا و سیمای ما یک مجری یک گروه از جامعه را مسخره میکند. یعنی این مجری بخشی از جامعه را مخاطبش نمیداند در حالی که رسانه ملی و متعلق به همه است. اگر ما میخواهیم بازنگری در کارهای فرهنگی بکنیم اولین قدم این است که این دیوارها را برداریم. مثال مسئول نهاد داخل کشور نسبت به همه مسئول است و به همه باید نگاه پدرانه داشته باشد. نهاد دانشگاه است و نه برای فلان بخش دانشگاه.
کارهای فرهنگی، یکسری هدفهای مشخص دارد که ارزشهای مشخصی را در جامعه را تقویت کند. آیا این رویکرد، خودش باعث نمیشود که سوگیری پیدا کند و مخاطب مشخص پیدا کند؟ با چنین رویکردی برداشتن این دیوار ممکن است؟
درست است که نهاد یک سری ارزش را هدفگذاری کرده و مخاطب را بر آن اساس انتخاب میکند. اما اختلافهای سیاسی و نظری بر سر چه چیزهایی است؟ دعوا سر ارزشهایی است که از طرف هر دسته گزینش میشود. مثال آزادی برای یک گروه ارزش بزرگی است. اما فهم گروه دیگر از مفهوم آزادی با آنها متفاوت است هرچند میگویند اصل آن را قبول دارند. من زمانی میتوانم مخاطبم را توسعه دهم که باورهای خودم را توسعه دهم.
من هر چه باورهای شخصیتری داشته باشم بیشتر مخاطبم را از دست میدهم. هر دستگاه فرهنگی با یک سری پیشفرضها وارد میدان میشود ولی این که این ارزشهای من، از کجا آمده و با چه معیارها و مالکهایی تعیین میشود مهم است. اتفاقا اگر قرار به بازنگری است باید در این ارزشها بازنگری شود. یکی در بود و نبود ارزشها و دیگری در مصداقیابی و حد و حدود ارزشها. حجاب یک امر دینی است و عمل نکردن به آن، یک حرام دینی است. اما اگر شما یک حرام دینی را با کل نظام معادل میگیرید و برخورد میکنید اینجا خطای استراتژیک رخ داده است.
ولی اگر شما از اول این موضوع را به اندازه خودش میدیدید چنین مشکلی پیش نمیآمد. شاید لازم باشد ما هندسه معرفتی خودمان را تغییر دهیم. چرا؟ چون هندسه معرفتی مخاطب ما تغییر کرده است. ما برای مخاطبمان کار میکنیم. واقعیتش این است که انسانشناسی مخاطب ما حتی در افراد مذهبی تغییر کرده است. مخاطب من انسان را موجودی کنشگر میبیند. موجودی که منفعل و وظیفهگرا نیست. انسان را صاحب حق میداند و فقط صاحب تکلیف نمیداند. او را انتخابگر میبیند. این انسان مستقل صاحب اختیار برای خودش کرامت قائل است.
فقط نمیخواهد بشنود بلکه میخواهد حرف بزند و مشارکت کند. نگاه به خودش، انسان، جهان، دین، روابط و حتی خدا تغییر کرده است. به تبع این تغییر، زیست جهانش هم تغییر کرده است. پس این تغییر میطلبد که تعاملت با او هم عوض شود. نگاه از بالا را مثل گذشته نمیپذیرد. خیلی کوتاه بیاید میگوید بیا با هم گفتگو کنیم. اما در طرف دستگاه فرهنگی هنوز همان نگاه گذشته باقی مانده است. این که من در قله ایمان نشستهام و میخواهم بقیه را هم هدایت کنم. این نگاه دهههای قبل هم جواب نمیداد. الان که اصلا جواب نمیدهد.
میشود گفت تا وقتی این بازنگری صورت نگیرد نمیتوان دیوار را برداشت؟
بله دقیقا. آقای مطهری حدود نیم قرن پیش گفته است همه معارف ما حتی توحید و معاد و نبوت مسخ شده. مهمترین پروژه ایشان هم که به نتیجه نرسید همان کتاب جهانبینی اسلامی است که ناقص ماند. خود ایشان آن زمان دنبال این کار بود. اما ما هنوز به آثار ایشان ارجاع میدهیم.
در حالی که در این نیم قرن خیلی چیزها متحول شده است. سوال این است که آیا این بخشی از دانشجوها که مذهبیاند را دستگاههای فرهنگی مثل نهاد نمایندگی در دانشگاهها حفظ کردهاند؟ نقش سیاستهای فرهنگی چه بوده؟ اگر این نهادها نبودند مثا نماز جماعت در دانشگاه نبود؟ این دستگاههای فرهنگی تنها بخش کوچکی از تاثیرات فرهنگی و اجتماعی هستند.
چقدر ظرفیت این بازنگری وجود دارد؟ به نظر میرسد که کسانی که باید این بازنگری را انجام دهند اصلا قائل به آن نیستند و بازنگری را عدول از ارزشها یا تحت تاثیر دیگری قرار گرفتن میفهمند. اصلا ظرفیت این بازنگری وجود دارد؟
در زمان مطرح شدن کرسیهای آزاد اندیشی من در نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها میگفتم برای تحقق این کار چیزهایی لازم است. یکی از چیزهای لازم آدمهایی است که به این آزاداندیشی باورداشته باشند. نمیشود با کسی که به آزاداندیشی معتقد نیست، این کار را انجام داد. پس آدمهای شما هم باید تغییر کنند. من اگر قرار است کاری کنم باید با مخاطب سروکار داشته باشم. اگر مخاطب نخواهد با من بنشیند و با من گفت و گو کند که من نمیتوانم کاری کنم. ما قبلا میتوانستیم به اختیار این تغییر مخاطب را درک کنیم و خودمان را با ان تطبیق بدهیم. اما امروز ناچار از این کار هستیم.
میشود گفت برای شروع به دستگاه و سیاستگذار فرهنگی بگوییم که مخاطب تو تغییر کرده، پس نیازهای او را درک کن؟ یعنی به جای این از ابتدا حرف از بازنگری بزنیم اول تغییر مخاطب را به او نشان بدهیم تا در محله بعد صحبت از لزوم بازنگری ممکن باشد؟
نهاد و دستگاه فرهنگی اول باید مخاطبش را بشناسد. واقعی بشناسد. حالا اگر میخواهد با مخاطب ارتباط پیدا کند، متناسب با این مخاطب باید راه را پیدا کند، ارزشها را بازنگری کند و…. اعتقاد من این است که مخاطب تغییر کرده. هندسه معرفتی او تغییر کرده. مخاطب به طور واقعی در دنیا زندگی میکند. در حال تحصیل در یک جامعه دیگر زندگی هم میکند و قطعا تغییر میکند و آدم دیگری خواهد شد. حالا ما میخواهیم با این آدم تغییرکرده مثل همان آدم قبلی برخورد کنیم و این شدنی نیست. حتی ما فکر میکنیم که تغییر ضد ارزش است
. در حالی که تغییر عین ارزش است. انبیاء و مصلحان برای تغییر آمدهاند. اتفاقا کسی که میخواهد ما بدون تغییر بمانیم دشمن ماست. اما ما چون تصور میکنیم به حقیقت تام و تمام دست پیدا کردهایم، تغییر را ناپسند میدانیم. حتی دانشجویی که در 18 سالگی با دانشگاه ایران وارد میشود همان آدمی که از دانشگاه خارج میشود نیست. اما ما این تغییر را ارزش نمیدانیم. من از یک بزرگی خواندم که میگفت بیست سال است اندیشه من تغییر نکرده است. قبلا میگفتم چقدر بزرگ و خوب. اما بعد گفتم چقدر بد. مگر میشود بیست سال با این همه تحولها تغییر نکند.
البته اگر ذهنت را کانالیزه کردی معلوم است که تغییر نمیکنی. چرا برخی مسئولان ما نمیتوانند تحولات روز را بپذیرند؟ چون خودشان هنوز در همان فضای گذشته هستند. نهاد هم باید یک مخاطبشناسی جدی بکند و فهم دقیقی از نسل جدید داشته باشد. مخاطبی که کرامت میخواهد، تعامل و دیالوگ میخواهد، نه مونولوگ. او را که شناخت حالا باید برای ارتباط او برنامهریزی کند. با ادبیاتی که در بسیاری از مسئولین کشور هست که شبیه ادبیان ارباب رعیتی است و خودش را در ساحل حقیقت میبیند و قصد دارد دیگران را هدایت کند، ممکن نیست. تغییر مخاطب که درک شد، روشها، ارزشها و حتی آدمهای مسئول تغییر میکنند.