راهی در بیراهه/قسمت سوم-عربستان پیش از اسلام
عربستان پیش از اسلام
راهی در بیراهه، نگاهی بیطرفانه و تحقیقی درباره واقعه تاریخی عاشوراست.
در قسمت قبل به بررسی وضعیت جهان قبل از اسلام پرداختیم. در این قسمت به طور ویژه وضعیت قبل از اسلام سرزمینی را بررسی میکنیم که اسلام از آنجا متولد شد.
بررسی وضعیت عربستان پیش از اسلام
اقتضای بحث، ایجاب می کند اندکی به موضوع تمدن در شبهجزیرۀ عربستان، پرداخته شود. شماری از نویسندگان، معتقدند عرب پیش از اسلام، دارای تمدنی فاخر و سترگی بوده است؛ از جمله «گوستاولوبون» نویسندۀ «تاریخ تمدن اسلام و عرب» که مهمترین شاهد او، کشور «یمن» بوده ، می نویسد: این کشور، در مقطعی از تاریخ، دارای شهرهای آباد، قانونمند، دارای ارتباطات تجاری و سیاسی با کشورهای مهم جهان و همچنین دارای کشاورزی گسترده و باغات زیبا و دلانگیز و سدّ مثالزدنی و امکانات فراوان دیگری بوده که در تاریخ مورد ستایش واقع شده است.
آیتالله سبحانی در کتاب ارزشمند و محققانۀ «فروغ ابدیت»، ضمن تأیید و تحسین برخی ویژگیهای اخلاقی عرب مانند: مهماننوازی، ادبیات، صراحت لهجه، پایبندی به پیمانها، سخنان «گوستاو لوبون» را نقد نموده است.
ایشان با تأیید تمدن «یمن» (آن هم در مقطعی از تاریخ با تمسک به آیاتی از قرآن و سخنانی از نهجالبلاغه)، حداقل منطقۀ حجاز را عاری از تمدن میداند و در ادامه، اعتقادات شرکآمیز و غیرعقلانی آنان را مورد بررسی قرار داده و ماجراهایی از خرافههای اخلاقی و اعتقادی میان عرب را بازگو میکند و اشارهای به بیحرمتیهای این جامعه به زنان و زندهبهگور کردن دختران میکند و نتیجه میگیرد که یکی از افتخارات بزرگ پیامبر اسلام(ص)، مبارزه با روش و منش زندگی مردم عربستان (بهویژه خرافات در میان آنان) بوده است.1
یکی دیگر از نویسندگان مدافع وجود تمدن در میان عرب پیش از اسلام، «جرجی زیدان» مؤلف کتاب «تاریخ تمدن اسلامی» است. او بر این باور است که عربها دارای تمدنی دیرین و فاخری بودهاند که وجود همین تمدن، موجب شد در رشد و بالندگی تمدن اسلامی مؤثر باشند و میافزاید:
«به چه دلیل، عرب باید تهی از تمدن باشد در صورتی که برادران همنژاد آنان مانند: کلدانیها، عاشوریها و فینیقیها دارای تمدن عالی بودهاند و این عربها نیز دارای همان هوش و استعدادند».2
جرجی زیدان با استناد به سخنان «سترابون» (جهانگرد معروف رومی در قرون اوّل پیش از میلاد) مینویسد:
«شهر«مأرب» شهر عجیبی بوده؛ سقف عمارتهای این شهر از عاج ساخته شده و با لوحههای زراندود و جواهرات تزیین یافتهاند و ظروف زیبایی که در این شهر وجود داشت، انسان را متحیر میساخت… مردمان شمال و جنوب عربستان، تمدنی از خود داشتهاند، اما مردم حجاز ـکه در وسط عربستان زندگی میکردهاندـ، بهلحاظ جغرافیایی و آب و هوای نامناسب در حالت بدوی بودند.
البته آنان دارای برخی فضایل اخلاقی بودهاند، اما در مجموع، همواره با جنگهای داخلی و قتل و غارت انس داشتهاند، تا آنگاه که نبطیها و یهودیان با مکه و مدینه ارتباط و آمد و شد برقرار کردند و عدهای از یهودیان در این منطقه ساکن شدند که باعث شد تا حدودی به ضوابط و قوانین پایبند بشوند و تدریجاً عربها به دو گروه بادیهنشین و شهرنشین ـکه شامل مکه، مدینه و طائف میشدـ، تقسیم شدند»[3].
با توجه به نبودن اسناد و شواهد کافی، با طیب خاطر نمیتوان نتیجه گرفت که تمامی سرزمینهای عرب پیش از اسلام دارای تمدنی غنی بودهاند.
البته از مجموع نظرات این دسته از نویسندگان میتوان چنین نتیجه گرفت که بخشی از عربها که در یمن سکونت داشته و از شهر و قانون و کشاورزی و صنعت برخوردار بوده و دارای روابط تجاری و سیاسی با کشورهای مهم بودهاند، طبعاً تمدن نیز داشتهاند، اما آن دسته از عربها که در منطقۀ حجاز زندگی میکردهاند، بهسبب اقتضائات جغرافیایی در وضعیتی ابتدایی، گذران میکردهاند و ناگزیر خانهبهدوش بودن و چادرنشینی، و به تبع آن زورگویی، قتل و غارت، بیاعتنایی به اخلاق و مذهب راستین و عقلانی و خرافهگرایی جزو جداییناپذیر زندگی آنان بوده و احتمالاً همین روند فرهنگی (اندکی کمرنگتر) در بخشی از مردم مکه و مدینه نیز بهرغم شهرنشینی جریان داشته، بنابراین دوری از مدنیت به این معنی قابل توجیه بهنظر میرسد.
بههمین رو، نگاهی کوتاه به وضعیت شبهجزیره، ضروری بهنظر میرسد تا سبک زندگی این مردم اندکی روشن، و کوشش خستگیناپذیر پیامبر(ص) در ایجاد تحول فرهنگی و اجتماعی مردم این منطقه قدری تبیین شود.
جریان زندگی در شبهجزیرۀ عربستان بهگونهای بوده که نه امپراتوری ایران و نه امپراتوری روم، رغبتی برای تصرف این منطقه (بهویژه حجاز) نشان نمیدادند. اگر هم در صدد تصرف این سرزمین بر میآمدند، در درازمدت، علاوه بر اینکه چیزی عایدشان نمیشد، توان حفظ آن را هم نداشتند. آیتالله سبحانی در این خصوص مینویسد:
«سردار یونانی بهنام «دمتریوس» بهمنظور تصرف این نقطۀ عربستان به آنجا لشکر کشید، اما یکی از ساکنان این ناحیه، خطاب به سردار یونانی گفت: سردار! این مختصر پیشکشی را از ما بپذیر و از تصرف این منطقه صرفنظر کن؛ در غیر این صورت، در آینده با هزاران مشکل مواجه خواهی شد؛ برای اینکه این قوم از طرز زندگی خود دستبردار نیست، اگر هم در شرایطی عدهای را به اسارت بگیری، سودی از ناحیۀ آنان عاید شما نخواهد شد. آنان غلامانی خواهند بود بداندیش و بدخلق، که هرگز حاضر به تغییر زندگی خویش نخواهند شد. سردار یونانی منطق این عرب را پذیرفت و از تصمیم خود صرفنظر کرد»[4].
ویل دورانت مینویسد:
«پنجششم جمعیت عربستان بدوی و صحراگرد بودند که با چوپانی روزگار میگذرانیدند و به اقتضای فصول سال و باران، گلۀ خود را از چراگاهی به چراگاهی دیگر میبردند. این مردم، به اسب توجه بسیار داشتند، اما در بیابان بیآب و علف، شتر بزرگترین یاورشان بود.
در تابستان، پنج روز و در زمستان، بیست و پنج روز میتواند تشنگی را تحمل کند. اعراب بدوی شیر شتر را میخوردند، موی خود را با ادرار آن میشستند، فضولات این حیوان را بهجای مواد سوختنی میسوزانیدند، از گوشت آن بهرۀ فراوان میبردند و از مو و پوست آن لباس و چادر فراهم میآوردند.
[5]… مرد عرب، جز به قبیله، وظیفه و علاقهای احساس نمیکرد، همۀ کارهایی که مرد متمدن در راه کشور و دین یا نژاد خود میکرد، او بهخاطر قبیله انجام میداد؛ دروغ میگفت، دزدی میکرد، آدم میکشت و جان میداد. حکومت قبیله یا طایفه، به عهدۀ شیخ بود که بهعلت کاردانی، شهرت و یا ثروت انتخاب میشد. (مرد عرب) زندگی شهرنشینی را تحقیر میکرد»[6].
جواهر لعل نهرو مینویسد:
«عربستان یک سرزمین بیابانی است. معمولاً بیابانها و کوهستانها مردمی سخت و نیرومند میپرورانند که آزادی خود را دوست میدارند و به آسانی تسلیم دیگران نمیشوند؛ بهعلاوه اینکه عربستان، کشوری ثروتمند نبود که فاتحان و استعمارگران خارجی را مجذوب سازد.
در عربستان، فقط دو شهر کوچک مکه و یثرب در نزدیکیهای دریا وجود داشت، سایر قسمتهای این سرزمین، مسکن مردم صحرا نشین بود که بادیهنشین بودند، رفیق دائمی آنها شتر و اسب بود. حتی الاغ نیز دوست وفاداری برای آنان بود که بهخاطر نیرو و مقاومت بالا، ارزش فراوان داشت. تشبیهکردن کسی به الاغ احترام شمرده میشد و مانند سایر کشورها نبود تا دشنام و تحقیر محسوب شود. این صحرانشینان، مردمی مغرور، حساس و جنگجو بودند»[7].
جعفر بن ابی طالب پسر عموی پیامبر(ص) که به همراه عدهای از مسلمانان به سبب فشارهای بیامان مخالفان پیامبر(ص) به کشور حبشه پناهنده شده بودند، در حضور نجاشی پادشاه حبشه و عدّهای از مخالفان ـکه بهمنظور استرداد آنان در این کشور بهسر میبردندـ، طی سخنانی گفت:
«ما مردمی نادان بودیم، بت میپرستیدیم، گوشت آلوده و لاشۀ مردار میخوردیم، کار زشت و غیراخلاقی انجام میدادیم، پیوند خویشاوندی را بریده بودیم و نسبت به همسایگان بیاعتنا بودیم و توانمندانِ ما ناتوانها را میبلعیدند. ما بر این روال بودیم تا آنگاه که خداوند از میان ما پیامبری ـکه خانواده، صداقت، امانت و پاکدامنی او بر ما آشکار بودـ، برانگیخت.
ما را به خدای واحد و پرستش او فراخواند و دعوت کرد از آنچه که پدران ما از سنگ و بت میپرستیدند، دست برداریم. او ما را به راستگویی و امانتداری و پیوند با نزدیکان و نیکی با همسایه و پرهیز از روابط نامشروع با نزدیکان و خودداری از خونریزی، فرمان داد و از زشتکرداری و دروغگویی و خوردن مال یتیم و نسبتدادن ناروا به پاکان بازداشت. ما را دستور داد خداوند را پرستش کنیم و برای او شریک قرار ندهیم. نماز بخوانیم و زکات بدهیم و روزه بگیریم»[8].
علی(ع) خطاب به عرب میگوید:
«شما مردم عرب بدترین آیین را داشتید و در بدترین خانهها ساکن بودید. میان سنگهای خشن و مارهای کر[9] بهسر میبردید. آب آلوده مینوشیدید و غذای نامطبوع میخوردید. خون یکدیگر را به ناحق میریختید و پیوند خویشاوندی را میبریدید. بتها در میان شما پابرجا بود و گناهان شما را فراگرفته بود»[10].
فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) میگوید:
«شما بر لب پرتگاه آتش بودید. مانند جرعهای برای تشنه و لقمهای برای گرسنه و جرقهای رو به خاموشی و لگدمال در زیر گامها. آب آلوده میآشامیدید و غذای نامطبوع میخوردید. فرومایه و مطرود بودید. بیم آن داشتید که مردمان اطرافتان شما را بربایند. آنگاه خداوند متعال، شما را پس از این همه درد و رنج و پس از گرفتارشدن در چنگال گردنکشان و یغماگران عرب و متجاوزان اهل کتاب، بهوسیلۀ محمد(ص) رهایی بخشید»[11].
[1] فروغ ابدیت، ج 1، صص 41-33. [2] تاریخ تمدن اسلام، صص 9-8. [3] تاریخ تمدن اسلام، ص 12. [4] فروغ ابدیت، ج 1، صص 13-12. [5] تاریخ تمدن ویل دورانت، ج 4، بخش اوّل، ص 200. [6] همان. [7] نگاهی به تاریخ جهان، ج 1، صص 289-288. [8] نهجالبلاغه شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 386 و تفسیر کاشف، ج 2، ص 123. [9] نهجالبلاغه، خطبۀ 26. دربارۀ مارهای ناشنوا، دو گونه تفسیر وجود دارد؛ نخست میتواند اشاره به زندگی بسیار دشوار عرب باشد که در لابهلای صخرههای داغ و تفتیده و میان مارهای بیپروا و سمی جریان داشته و دوم میتواند کنایه از دشمنان سرسخت و خشن باشد که هیچگونه تهدید و ارعابی، توان عقبراندن آنها را نداشته است (شرح ابن ابی الحدید، فی ظلال نهجالبلاغه، شرح بحرانی، فیضالاسلام و پیام امیرالمؤمنین آیتالله مکارم شیرازی، ج2، ص 108). [10] نهجالبلاغه، خطبۀ 26. [11] خطبۀ فدکیه، ص 79.