راهی در بیراهه/قسمت 14 – حاکمیت علی (ع) – جنگ جمل؛ قصه‌ی عهد شکنان

حاکمیت علی (ع) - جنگ جمل؛ قصه‌ی عهد شکنان

در قسمت قبلی به ماجرای کشته شدن عثمان و هجوم مردم برای بیعت با علی علیه السلام اشاره کردیم. در این قسمت به شروع حکومت علی علیه السلام و نحوه برخورد حضرت با سهم خواهان و سودجویان پرداخته و چگونگی آغاز جنگ جمل را بررسی خواهیم کرد. با ما همراه باشید.

جنگ جمل؛ قصه‌ی عهد شکنان

هم زمان با کشته‌شدن عثمان و بیعت مسلمانان با علی(ع)، عایشه در مکه به‌سر می‌برد و علیه عثمان مبارزه می‌کرد و پیوسته مردم را به اقدام علیه او تحریک می‌نمود؛ تا آنگاه که تصمیم گرفت به مدینه مراجعت کند و در مراجعت، خبردار شد عثمان کشته شده و مردم با علی(ع) بیعت کرده‌اند. عایشه نسبت به علی(ع) موضع منفی و خصمانه داشت، لذا به محض شنیدن خبر، سخت برآشفت و بلافاصله به مکه بازگشت و مواضع خود را تغییر داد و خونخواه عثمان گشت. فردی از روی تعجب از سبب مواضع متناقض عایشه سؤال کرد، عایشه پاسخ داد؛ زمانی که علیه عثمان فعالیت می‌کردم، او از سیرۀ پیامبر(ص) منحرف بود، اما وقتی که کشته شد، شنیدم توبه کرده؛ پس ریختن خونش حرام بوده است.

طلحه و زبیر ـ‌که در حاکمیت علی(ع) به هدف خود دست نیافته و مأیوس شدند، به محض آگاهی از موضع عایشه، خوشحال شده و به بهانۀ انجام اعمال عمره، به عایشه پیوستند و عبدالله ‌بن ‌عامر (کارگزار عثمان در بصره) و یعلی ‌بن ‌منّیه (کارگزار عثمان در یمن)(که از مناصب خود عزل شده بودند) و مروان ‌بن ‌حکم (معاون عثمان) نیز با این گروه، همداستان شدند و با بیعت‌گرفتن از مردم مکه، خونخواه عثمان گشتند. تبلیغات مسموم و دروغین این جمع، توانست سپاهی گسترده علیه علی(ع) تشکیل دهد. علی(ع) بدون اطلاع از جریان مکه، سرگرم رتق و فتق امور شده بود و با انتخاب کارگزاران امین و شایسته، تلاش می‌کرد سیاست جدید خود را در سامان‌بخشیدن به مراکز مهم اسلامی از جمله کوفه، بصره، مصر و شام عملیاتی سازد. در همین راستا برای شام شخصی به‌نام «سبر‌ه الجهنی» را در نظر گرفت و او را به همراه نامه‌ای به شام فرستاد و دستور داد عکس‌العمل معاویه و شام را گزارش کند. فرستادۀ علی(ع) وقتی به شام رسید، معاویه او را به مدت یک‌ماه بدون پاسخ نگه ‌داشت و در این فاصله، نامه‌ای را که چیزی در آن نوشته نشده بود، مُهر کرد و توسط فردی به‌نام «قصبه» نزد علی(ع) ارسال نمود. علی(ع) نامه را باز کرد و آن را بدون نوشته یافت و از فرستادۀ معاویه داستان را سؤال کرد. فرستادۀ معاویه امان خواست که پیغام معاویه را که قرار بود شفاهی بیان نماید، ارائه کند. علی(ع) گفت: جان پیک در امان است و او اوضاع شام را چنین گزارش داد؛ معاویه لشکری انبوه به استعداد یکصدهزار نفر آماده کرده تا خون عثمان را مطالبه کند و مردم شام را تحریک کرده، هر روز در مسجد حاضر ‌می‌شوند و در غربت عثمان، ناله سر می‌دهند و پیگیر مطالبۀ خون عثمانند.

علی(ع) فرستادۀ معاویه را به شام برگرداند و خود، مشغول آماده‌سازی سپاه شد تا با حمله‌ به شام، معاویه را عزل و شام را از ادامۀ تسلط امویان برهاند. بنا به نوشتۀ مسعودی در مروج الذهب، در آن مقطع، عمروعاص که در شام به‌سر می‌برد، به محض شنیدن خبر قتل عثمان و بیعت مردم با علی(ع)، نامه‌ای به معاویه نوشت و او را هشدار داد که اگر دیر بجنبد، هر آنچه رشته است، پنبه خواهد شد و آنچه به‌چنگ آورده‌، از دست خواهد داد؛ مگر اینکه به بهانۀ خونخواهی عثمان، خود را از این مهلکه رها سازد. معاویه در پاسخ نامه، از عمروعاص خواست نشستی با وی داشته باشد. عمروعاص بلافاصله پیش معاویه رفت. معاویه از وی خواست با او بیعت کند. عمروعاص‌گفت: نه! به خدا سوگند من وقتی دینم را به تو می‌دهم که به بخشی از دنیای تو دست یابم. معاویه پرسید منظورت چیست؟ گفت: سرزمین مصر! معاویه پذیرفت و بر اساس تفاهم، پیمان‌نامه‌ای تنظیم و آن را امضا کردند. در حقیقت مطالبۀ خون عثمان از نقشه‌های شیطانی عمروعاص بود و یا حداقل ذهنیت معاویه را تأیید و تقویت کرد.

از سوی دیگر، گروه مکه ابتدا تصمیم گرفتند به مدینه لشکرکشی کنند، اما طلحه و زبیر مانع شدند و سبب آن ‌را چنین بیان کردند؛ ما در حضور انبوه مردم مدینه با علی(ع) بیعت کردیم، اگر آنان ببینند بیعت شکستیم، علاوه از اینکه تمکین نمی‌کنند، به مقابله برمی‌خیزند، لذا مناسب آن است که راهی شام شده به معاویه بپیوندیم، اما در این اثنا، عبدالله بن عامر، با استدلال قانع‌کننده‌تر پیشنهاد داد، مساعدترین نقطه، بصره است؛ پس رأی اخیر را ترجیح دادند و روانۀ بصره شدند.

علی(ع) که آمادۀ حرکت به شام شده بود. ناگهان از ماجرای مکه با خبر شد و بسیار اندوهگین گشت و تصمیم خود را تغییر داد و سپاه را به‌سوی بصره رهبری کرد.[1]  به هرحال علی(ع) به همراه سپاه خود به بصره رسید و در مقابل سپاه جمل، اردو زد و صف‌آرایی نمود، اما علی(ع) هیچ‌گاه در نبردها پیشگام نبود. لذا جنگ‌ها بر او تحمیل می‌شدند. ایشان پیش از هر نبرد، همۀ کوشش خود را برای دستیابی به صلح به‌کار می‌بست تا خونی به زمین نریزد.

طبری می‌نویسد:

«علی(ع) در کنار شهر بصره، به‌مدت سه روز برای مصالحه، به مذاکره نشست. افرادی که گمان می‌رفت از نفوذ اجتماعی و سیاسی برخوردار باشند را برای مذاکره گسیل داشت، اما به نتیجه نرسید. پس از سه روز، شخصاً سوار بر اسب در وسط معرکه طلحه و زبیر را فراخواند تا حجت را بر آنها تمام کند. طلحه و زبیر نیز سوار بر اسب پیش آمدند تا آنجا که سر اسب‌ها به هم رسیدند. علی(ع) گفت: برادران من! اگر خداوند از دلیل این نبرد از شما سؤال کند، چه پاسخ دارید؟ بعد گفت: من خودم هیچ حجتی برای این جنگ ندارم و سپس فرمود؛ ما مسلمانیم، بر دین واحدیم، با هم دوست بودیم، پشت سر پیامبر(ص) نماز خواندیم، اکنون چه شد که خون مرا حلال کردید؟ طلحه، گفت؛ خون عثمان! علی(ع) گفت؛ در این نقطه، میان ما جز خدا نیست. از خدا بخواهیم لعنت خود را بر کسی که از ریخته‌شدن خون عثمان شادمان شد، نثار کند. طلحه سر به زیر افکند. پس از آن در خطاب به زبیر به خاطره‌ای از پیامبر(ص) اشاره کرد. زبیر به‌مدت طولانی به فکر فرو رفت و بعد گفت؛ کاش آن خاطره پیش‌تر به ذهنم خطور می‌کرد که هرگز پای در این میدان نمی‌گذاشتم. بعد گفت؛ علی! سوگند به خدا من با تو جنگ نخواهم کرد، اما متأسفانه بعداً سران جمل، او را با ترفندهای ویژۀ خودشان، پشیمان کرده و به نبرد وا داشتند. به هر رو، سران جمل به مصالحه تن ندادند و به نبرد پرداختند که نتیجۀ آن ریخته‌شدن خون هزاران مسلمان شد و علی(ع) در این جنگ، پیروز گردید»[2]. رفتار علی(ع) در عرصه‌های مختلف، خواه در عرصۀ نبرد خواه در زمان صلح ، خواه در اوج اقتدار و خواه آن‌گاه که در رأس قدرت قرار نداشت، شگفت‌انگیز، بهت آور و درس‌آموز است.

طبری می‌نویسد:

«پس از جنگ جمل، علی(ع) وارد شهر بصره شد. در مسجدی نماز خواند و راهی خانۀ عبدالله بن خلف شد. خانۀ او در بصره، وسیع‌ترین خانه بود و زنانی در آنجا حضور داشتند و به سوگواری مشغول بودند. صفیه[3] نیز که در بین آنان حضور داشت و می‌گریست، به محض دیدن علی(ع) به ایشان جسارت کرد، اما علی(ع) سکوت نمود. عایشه نیز در همان خانه به‌سر می‌برد. علی(ع) نزد او رفت و سلام کرد و نشست و گفت: بالاخره صفیه ما را با هم روبه‌رو کرد، من او را زمانی که دختر کوچک بود، دیده بودم. پس از اندکی درنگ، برخاست و خانه را ترک کرد، اما هنگام بیرون‌شدن مجدداً صفیه پیش آمد و همان جملات جسارت‌آمیز را تکرار کرد. علی(ع) در پاسخ به جسارت‌های او گفت: قصد داشتم افرادی را که در این اتاق و در آن اتاق پنهان شده بودند، به سزای اعمالشان برسانم. در حقیقت اشاره به عناصری بود که در جنگ حضور داشته و جنایت کرده بودند و پس از شکست به این خانه پناه آورده و مخفی شده بودند ـ‌ و علی(ع) خبر داشت، اما خود را به‌خاطر حضور زنان به غفلت زدـ. پس از سخن علی(ع)، سکوت بر فضا حاکم شد و علی(ع) بیرون آمد. در این بین، مردی که ظاهراً از همراهان علی(ع) و از قبیلۀ «ازد» به‌شمار می‌رفت، با اشاره به «عایشه» گفت؛ به خدا سوگند! ما حتی به این زن “تف هم نینداختیم”. علی(ع) با شنیدن این جمله برآشفت و گفت؛ ساکت باشید! پرده‌دری نکنید! به خانه‌ای داخل نشوید. زنان را تحریک نکنید ؛ اگرچه به نوامیس شما ناسزا گویند و به پیشوایان و چهره‌های صالح و شایستۀ شما نسبت بی‌خردی، حماقت و جهالت دهند. آنها در موضع ضعفند و ما مأمور به مدارا و صرف‌نظر هستیم»[4].

مسعودی می‌نویسد:

«با پایان جنگ، علی(ع) عایشه را به همراهی 30 مرد و 20 زن با سرپرستی برادرش عبدالرحمان ‌بن ‌ابی‌بکر به مدینه برگردانید. علی(ع) به زن‌هایی که از خانواده‌های متدین انتخاب کرده بود، دستور داد لباس مردان رزمنده را بر تن کرده و شمشیر ببندند و زن‌بودن خود را پنهان نگه دارند و با مهر و نرم‌خویی در خدمت عایشه باشند. آنان دستور علی(ع) را اجرا نموده و به مدینه رسیدند. در مدینه، از عایشه پرسیده شد مسافرت چگونه گذشت؟! عایشه پاسخ داد: بسیار خوب! به خدا سوگند علی(ع) محبت را در حق من تمام کرد، اما مردان نقابداری را با من همراه کرده بود. آنها را نشناختم و حکمت آن را ندانستم. در این هنگام، زنان همراه، به ناچار پوشش کنار زدند و عایشه فهمید همگی زن بوده‌اند. لذا سر به سجده گذاشت و گفت؛ ‌ای علی! به خدا سوگند بزرگواری خود را به نهایت رساندی. کاش چنین نمی‌کردم و از خانه بیرون نمی‌رفتم»[5].

طبری همچنین می‌نویسد:

«علی(ع) دوازده هزار درهم از بیت‌المال توسط عبدالله بن جعفر، برای عایشه فرستاد»[6].

تماشا کنید

سریال امام علی (ع) – سکانس نحوه برخورد علی علیه السلام با سهم خواهی طلحه و زبیر

جهت مطالعه قسمت های قبلی، با استفاده از لینک زیر به صفحه ویژه «راهی در بیراهه» مراجعه فرمایید.

صفحه ویژه راهی در بیراهه؛ گزارش و توضیح پیرامون عاشورا 

منابع:

[1] تاریخنامۀ طبری ج 3، صص 632-610.

[2] تاریخنامۀ طبری، ج 4، صص 629 – 627.

[3] صفیّه دختر حارث، همسر عبدالله بن حُلف خُزاعی است. عبدالله از هواداران عثمان، از مردان ثروتمند شهر «بصره» و دارای یک خانۀ وسیع بود که در جنگ «جمل» کشته شد و خانه‌اش محل تجمع افرادی قرار گرفت که در این جنگ مجروح شدند.

[4] تاریخ طبری، ج 5، ص 575.

[5] مروج الذهب، ج 2، ص 370.

[6] تاریخنامۀ طبری، ج 4، ص 633.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا