راهی در بیراهه/قسمت 11 – جریان های پنهان انحراف پس از پیامبر (ص) – آشنایی با شخصیت ابوسفیان
جریان های پنهان انحراف پس از پیامبر (ص) – آشنایی با شخصیت ابوسفیان
در قسمت قبلی به بررسی جریانات زیرپوستی انحرافی در اسلام اشاره کردیم. در این قسمت به بررسی شخصیت ابوسفیان خواهیم پرداخت که از گردانندگان اصلی جریان پنهانی انحراف در امت پیامبر (ص) بود.
با ما همراه باشید.
ابوسفیان فرزند «حرب»، در سال 560 میلادی زاده شد و بنا به نقلهای مختلف مورخان، 68 تا 89 سال زندگی کرد و در مدینه درگذشت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. او در کودکی و نوجوانی با پیامبر(ص) الفتی داشت و از معدود افراد باسواد در مکه بود.
ابوسفیان در دوران جاهلیت، از بازرگانان و سران پُرنفوذ مکه (بهویژه قریش) بود. وی از راه بازرگانی، ثروتی فراوان اندوخت و در مکه خانههای متعدد تهیه کرد. بهلحاظ اخلاقی، فردی بیبند و بار بود. ابوسفیان هنگامیکه از خبر بعثت پیامبر(ص) آگاه شد، کینۀ پیامبر(ص) را به دل گرفت و دشمنی سختی را علیه ایشان آغاز کرد. او مسلمانان را که پنهانی نماز میخواندند، آزار میداد و به باد ناسزا میگرفت.
ابوسفیان، عمروعاص و عماره بن ولید را با هدایای نفیس نزد پادشاه حبشه روانه کرد تا مسلمانان را ـکه به این کشور پناهنده شده بودندـ، برگرداند. ابوسفیان همواره در رأس تصمیمگیری علیه پیامبر(ص) و مسلمانان قرار داشت و در ترور پیامبر(ص) به هنگام هجرت نیز دست داشت. او جنگهای «بدر» و «احد» را راه انداخت و در جنگ احد، به قتل حمزه اکتفا نکرده و دستور داد پیکر او را مثله کردند و جگرش را بیرون کشیدند.
در همین جنگ، وقتی پیکرهای کشتهشدگان سپاه اسلام را بررسی میکرد، چشمش به جنازۀ حمزه افتاد. پای نیزۀ خود را بر دهان حمزه فشرد و گفت: نتیجۀ کارت را بچش. بزرگ حبشیان که در حال عبور بود، صحنه را دید و گفت: «مردم! بزرگ قریش را تماشا کنید که با جنازۀ پسر عمویش چه میکند! ابوسفیان نیزه را به او بخشید و از وی خواست این کار او را مخفی نگه دارد.
ابوسفیان پس از هجرت نیز از هیچ تلاشی برای جلوگیری از گسترش اسلام فروگذاری نکرد. هیچ جنگی رخ نداد جز آنکه او از پیشگامان آن بود. ابوسفیان سال هشتم هجرت، به هنگام فتح مکه، آنگاه که احساس کرد راهی جز تسلیم باقی نمانده، ناگزیر ظاهراً مسلمان شد، اما با دلی آکنده از کینه و انتقام از پیامبر(ص) و مسلمانان.[1]
شرایطی که موجب شد ابوسفیان در جرگۀ مسلمانان درآید چنین بود: سال هشتم هجرت، مکه توسط سپاه اسلام به رهبری پیامبر(ص) محاصره شد. محاصره، بهقدری فنی و ماهرانه اجرا شده بود که مردم مکه با دیدن آن، همهچیز را پایانیافته تلقی کردند و پیش روی خود جز تسلیم راهی ندیدند. ابوسفیان رهبر مشرکان و بزرگ مکه ـکه سابقۀ دوستی با عباس عموی پیامبر(ص) داشتـ، دست به دامان او شد تا او را نزد پیامبر(ص) برده، شفاعتش کند. تقاضا پذیرفته شد و عباس با ترفندی خاص و دور از چشم مسلمانان ـکه قطعاً اگر متوجه میشدند، او را زنده نمیگذاشتندـ، ابوسفیان را به خیمهگاه پیامبر(ص) رساند.
ابوسفیان در حضور پیامبر(ص) (ظاهراً) از گذشتهها اظهار پشیمانی کرد و از ایشان درخواست بخشش نمود و در عین حال و بهظاهر، تمایل پیدا کرد به دین اسلام درآید. پیامبر(ص) ـکه پیامآور رحمت بودـ، او را عفو نمود و شهادتین را تلقین کرد. ابوسفیان که هیچ راهی برایش نمانده بود، ظاهراً مسلمان شد و از حضور پیامبر(ص) به اتفاق عباس مرخص، و راهی مکه شدند. طبعاً هنگام برگشت، باید از کنار سپاهیان عبور میکردند، سپاهیان با تجهیزات جنگی و با شکوه تمام، صفآرایی کرده بودند. ابوسفیان با مشاهدۀ این عظمت و هیبت شگفتزده شد و به عباس گفت: «پادشاهی برادرزادهات بزرگ شد». عباس گفت: «وای بر تو! جایگاه محمد، پادشاهی نیست؛ پیامبری است».[2]
ابوسفیان با همۀ تیزهوشی و سوابق جنگی علیه پیامبر(ص) و حساسیت نسبت به بعثت ایشان، به فاصلۀ اندکی بعد از ادای شهادتین و پذیرش اسلام، از سر شیطنت، پیامبر(ص) را پادشاه میخواند و این بدان معنی است که پیامبری و دین و مکتب، از دیدگاه وی پوچ و بیمعنی است و در نظر او اصل، پادشاهی است و محمد برای آن تلاش میکند.
ابوسفیان، همانگونه که در دشمنی علیه پیامبر(ص) و مکتب ایشان از هیچ تلاشی فروگذار نکرد، اکنون که ظاهراً مسلمان شده و در حلقۀ آنان قرار گرفته، در نزدیکشدن به صحابه نیز از کاربست هیچ کوشش و ترفندی کوتاهی فروگذار نشد و در این راستا به توفیقاتی نیز دست یافت.
سید شرفالدین عاملی، ضمن برشماری عواملی که خاندان ابیسفیان را به صحابه و مرکز مسلمانان نزدیک کرده بود، میگوید: این عوامل، موجب شده بود ابوسفیان و فرزندانش دشمنی با پیامبر(ص) را ناچار پنهان کنند و از روی ترس یا طمع، پوششی از تظاهر به دوستی بر آن بیفکنند. این وضعیت، زمینهای فراهم آورد که مردم تدریجاً مواضع باند اموی را (حتی در زادگاهش) بهدست فراموشی بسپارند، لذا در میدانهای فتح و پیروزی پس از رحلت پیامبر(ص) به این شناخته شدند که از خاندان پیامبر(ص) و صحابۀ او هستند.[3]
پس از ارتحال پیامبر (ص)، ابوبکر با رأی شورای سقیفه، جانشین شد. اما ابوسفیان از جانشینی او اظهار نارضایتی کرد و در صدد اعتراض برآمد و اعتراض خود را نزد علی(ع) و عباس برد و گفت: چرا اجازه داده شد جایگاهی با این سطح، به کمارزشترین خانوادۀ قریش سپرده شود؟! او پیمان سپرد که حاضر است لشکری انبوه گرد آورد و این رشته را پاره کند. علی(ع) با یادکرد سوابق گذشتۀ او در اسلام، او را فتنهانگیز خواند. اگرچه مخالفت ابوسفیان با ابوبکر با منصوبشدن پسرش معاویه بهعنوان استاندار شام، به دوستی بدل شد.
ابوسفیان در دوران حکومت ده سالۀ عمر نیز با وی ارتباط داشت. عمر نیز جانب ابوسفیان و فرزندانش را رعایت میکرد؛ تا آنجا که عتبه (پسر ابوسفیان) را بهعنوان فرماندار به طائف فرستاد.[4]
ابوسفیان در سایۀ نفاق و تظاهر به اسلام، توانست به خلفا و صحابۀ پیامبر(ص) نزدیک شود و در تصمیمهای آنها تأثیر بگذارد.
طبری مینویسد:
«یکی از بزرگان (یعنی ابوسفیان) طرف مشورت عبدالرحمان بن عوف قرار گرفت. (نقش عبدالرحمن بن عوف در شورای گزینش جانشین خلیفۀ دوم (عمر)، بهقدری تعیینکننده بود که چنانچه رأی او به هر طرف متوجه میشد، بر مسند خلافت مینشست). لذا نزد ابوسفیان رفت و نظر او را در مورد نامزدهای خلافت جویا شد. بدیهی بود که ابوسفیان به عثمان نظر دارد؛ زیرا او فعالیت خود را بهمنظور خلافت عثمان با همکاری عمروعاص از پیش آغاز کرده بود»[5].
با توجه به نکات یاد شده، مواضع ابوسفیان، خواه پیش از اسلام و خواه پس از آن، گاهی او را در جایگاه یک عنصر سرمایهدار با خوی ماکیاولی مینشاند و گاهی در جایگاه یک مسلمان دلسوز قرار میدهد. واقعیت این است که ابوسفیان، با همۀ طیفها و جریانها، شخصیتها و همهچیز، منفعتطلبانه تعامل میکرد و برای بهدست آوردن سود و موقعیت، از هر وسیلهای بهره میبرد و در عین حال، فردی تمامیتخواه یا (توتالیتر) بود و همه چیز را برای خودش میخواست. بدیهی است چنین فردی، تحت هیچ شرایطی، روش پیامبر(ص) را بر نمیتابد. بههمین رو، همواره با معیارهای خود، هدفش را تعقیب میکرد.
*در قسمت بعدی به بررسی دوران خلافت عثمان و جریانات آشکار انحراف در دین اسلام خواهیم پرداخت.
*همچنین میتوانید جهت مطالعه قسمت های قبلی، با استفاده از لینک زیر به صفحه ویژه «راهی در بیراهه» مراجعه فرمایید.
صفحه ویژه راهی در بیراهه؛ گزارش و توضیح پیرامون عاشورا
[1] الاستیعاب ابن عبد البر، الاصابه ابن حجر، الطبقات ابن سعد، سیرۀ ابن هشام و اخبار مکه فاکهی و تاریخنامۀ طبری؛ بهنقل از دانشنامۀ اسلامی و پژوهشکدۀ حج و زیارت.
[2] تاریخنامۀ طبری، ج 3، ص 278.
[3] صلح امام حسن(ع)، ص 9.
[4] الاحاد و الثانی، ابن ابی عاصم، اجتماع الجیوش الاسلامیه، ابن قیم حوزی، اخبار مکه، فاکهی، الاصابه ابن حجر، الاستیعاب ابن عبدالبر ، الاغانی ابن فرج اصفهانی؛ بهنقل از: دانشنامۀ پژوهشکدۀ حج و زیارت.
[5] تاریخنامۀ طبری، ج 3، ص571.